حكايتي از آيت الله قزويني در زمينه عريضه نويسي به امام زمان(عج)
يك
وقتي در استراليا بوديم و دوستي داشتيم به نام آقاي سيد قاسم جمعه كه وي
نيز جهت معالجه فرزندش به آنجا آمده بود ودر يكي از بيمارستان هاي بسيار
مجهز و معروف شهر سيدني او را بستري كرده بود. يك روز سراسيمه وبسيار
مضطرب به محل اقامت ما آمد. وقتي سبب ناراحتي اش را پرسيدم گفت: دكتر
معالج فرزندم، وضع اورا وخيم توصيف مي كند، حالا نمي دانم چكار كنم، آيا
او را به بيمارستان ديگري منتقل كنم يا دنبال دكتر ديگري بگردم؟ خلاصه
مانده ام كه چه كنم!
به او گفتم: هيچ يك از اين كارهايي كه گفتي لازم
نيست انجام دهي، فقط كاري را كه مي گويم سعي كن با اخلاص كامل و حضور قلب
انجام دهي.
او در حالي كه از محكم صحبت كردن من تعجب كرده بود به من
گفت: شما بفرمائيد چه بايد بكنم! قول مي دهم كوچكترين تخطي از گفته هاي
شما نداشته باشم، من حاضرم براي نجات پسرم هر كاري كه باشد انجام دهم.
گفتم: براي حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) عريضه اي بنويس و بهبودي فرزندت را از آن حضرت درخواست كن.
گفت: چطور بايد عريضه بنويسم؟! شما تفصيل آن را بفرماييد تا من اين كار را انجام دهم.
به
او گفتم: فرض كن همين حالا به تو اجازه داده شده است كه خدمت آن حضرت برسي
و درخواست شفاي فرزندت را از آن حضرت بنمايي، به هر صورت كه خودت دوست
داري اين كار را انجام بده.
بعد خداحافظي كرد و از پيش ما رفت؛ ساعتي
نگذشته بود كه ديدم برگشت و مطلبي را كه نوشته بود باخود آورد و آن را به
من داد و گفت: ببينيد اين گونه نوشتن مناسب است؟
ديدم در آن عريضه با
تعابير مختلفي صحت و سلامتي دوباره فرزندش را درخواست نموده است و از جمله
نوشته بود: آقا جان شما را قسم مي دهم به لباسهاي عمه ات زينب(عليها
السلام)در اين ديار غربت اميد مرا نا اميد مكن، پسرم را شفا بده، راضي
نباش كه تنها ودست خالي به وطن برگردم و...
وقتي مطالب عريضه او را
خواندم، در دلم خطاب به امام زمان (عليه السلام)عرض كردم: آقا جان از در
خانه شما هيچ كس دست خالي برنگشته و برنمي گردد، اين مومن را هم كه اميدش
از همه جا قطع است واين گونه به عنايت شما اميدوار شده است نااميد
نفرمائيد.
بعد به او گفتم: متن عريضه هيچ ايرادي ندارد، انشاءالله آقا
عنايتشان شامل حال شما مي شود و با سلامتي كامل به همراه فرزندت پيش
خانواده بر مي گردي.
يادم هست كه فرداي همان روز حدود ساعت هشت ونيم
صبح بود كه از بيمارستان به ايشان زنگ زده بودند كه آزمايشات از رفع خطر و
بهتر شدن حال مريض حكايت دارد و بعد كه از سلامتي كامل او مطمئن شدند او
را از بيمارستان مرخص كردند. به اين ترتيب حال آن پسر بچه عليرغم داشتن يك
بيماري صعب العلاج روز به روز بهتر شد واين در حالي بود كه اغلب پزشكاني
كه او را معاينه كرده بودند ويا نتايج آزمايشاتش را ديده بودند، با
ناباوري اين پيشامد را دنبال مي كردند. چون باتوجه به تجربيات و معيارهاي
عادي علمي، چنين پيشامدي به نظر آنها حد قل در اين مرحله از معالجات غير
ممكن بود.
به هر حال از آن تاريخ تا الآن كه جريانش را تعريف مي كنم،
حدود پنج سال مي گذرد كه به لطف خدا و عنايت حضرت صاحب الزمان(عليه
السلام)فرزند آقاي جمعه در كمال سلامتي وتندرستي به زندگي خود ادامه مي
دهد و الحمدلله اثري هم از آن ناراحتي در ايشان وجود ندارد.